کبر مزمن . من مانده ام این خاطره ها را چه کسی در قاب دلت نشانده ، مثل قفسی . زندانی آن شدی شبی بهت آور آلوده ی این سکوت بی هم نفسی . درگیر شدی به آرزویی مبهم افسون شده ی نگاه ترد هوسی . آغشته شدی شبی به کبری مزمن از قصه ی نمرودبخوان تا مگسی . آزرده وبی حاصل وتنها که شدی فریاد نزن که نیست فریادرسی . مصطفی رحیمی نیا
ادامه مطلب ...
عشق نامه . از جمله ی عشق واژه میگیرد عشق از ساقیِ عشق باده میگیرد عشق . لب از لبِ عشق گیر و آرام بگیر ناگه ز رُخَت زبانه میگیرد عشق . صد بار تو را اگر چه تعمید دهند بی عشق تو را بهانه میگیرد عشق . درمکتبِ عشق مشقِ ما نیست جزاین کز عشق فقط جوانه میگیرد عشق . دشوار رسی اگر چه بر درگهِ عشق برخیز، که بر تو ساده میگیردعشق . آنقدر شوم به عشق در مسلخِ عشق تا پیش کشم هر انچه میگیرد عشق . آنگه که گرفت خوشدلم یاد کنید چون عشق ز قلبِ خسته میگیرد عشق . امید داوری . . . . . نگو با من ! . نگو بامن، نگو شعرت گناه است که این احساس من عصیان غمهاست . خروش کهنه زخم یاد دیروز نوای بی وفایی های فرداست . نگو بامن ،نگو دیوانه ای تو چه باید، عشق مجنون خواهد ازمن وجودم بنده و تسخیر عشق است زمن نامی زمن میباشد ازمن . نگو باشد جهنم خانۀ تو چو عریان باشد این اشعار گستاخ نترسانم جهنم هیچ باشد به پیش این سیه پندار گستاخ . من آن دیوانۀ رویای مرگم در این شبها شرر انداز نورم نمیترسم ز عریانی ز عصیان من آن بیتاب خلوتگاه گورم . چه میدانی تو این افسانه را چیست کجا بیتاب رویی بوده ای تو نلرزیده دل سنگت ز چشمی کجا در بند مویی بوده ای تو . بگو کی لمس دستان ظریفی تنت در آتش عصیان کشیده لبانت از لب دلدار مستی کجا گل بوسه های عشق چیده . مرا با این گنه کاری جهانم هم از دوزخ بری باشد هم از عشق من از ایمان و دینم بر نتابم بود شادی ام از عشق و غم از عشق . بابک چترایی . . . . . ماجرای خوابآور . ضعیف و لاغر و زرد و صدای خوابآور کنار بستر من قرصهای خوابآور . لجن گرفتم از این سرگذشت ویروسی از این تب، این تبِ مالاریای خوابآور . منی که منحنی زانوان زاویهدار جدا نمیکندم از هوای خوابآور . همین تجمع اجساد مومیایی شهر مرا کشانده به این انزوای خوابآور . زمین رها شده دور ِ مدار ِ بیدردی و روزنامه پر از قصههای خوابآور . هنوز دفترِ خمیازههای من باز است بخواب شعر! در این ماجرای خوابآور . زنده یاد نجمه زارع . . . . . قسم به عشق . . . . در این سکوت زمان ، دل نشانه میگیرد به اشتیاق روی چو ماهت ، بهانه میگیرد . بیا به سِرّ منزلِ چشمم ، که روشنی بخشی شمیم شرربار نگاهت ، جوانه میگیرد . ز موجهای دل افروز بلند مژگانت بیا که بند بند وجودم ، ترانه میگیرد . چو در برم هستی عاشقانه میخوانم ببین که حال و هوا دلبرانه میگیرد . شبی میان آسمان ، که ماه خوابیدست دلم ز مهر وجودت ، آشیانه میگیرد . منم نهفته میان دو چشم بیتابت قسم به عشق ، که نقش جاودانه میگیرد . کسی میان عشق من و تو نیست ، اما دلم همیشه از این ، زمانه میگیرد . به خود بناز ، کمی شبیه اطلسی هایی چطور دلم ، میان دلت خانه میگیرد ؟ . منم همان غریبه ی خاموش ، دختر پاییز که در حضور عشق تو ، فسانه میگیرد . بگو چه آموخته ام از حریر چشمانت ؟ که دم به دم نفسم ، عاشقانه میگیرد . افسانه واقعی (افسون)